بارها این پرسش را در نوشته ها دیده ام.
پاسخش ساده است، قرار نیست که من و تو شاه باشیم؛ ملیجکی، کریم شیره ای داشته باشیم که برایمان خوش رقصی کند تا قاه قاه بخندیم. اگر کریم شیره ای هم داشتی، تازه ذات ملوکانه ات و خاطر مبارکت باید دل و دماغ داشته باشد!
پاسخش ساده است، شادی را نباید در بیرون جستجو کنی، شادی به فراوانی در اطرافت هست، تو باید ببینی!
این دست خودت است. شادی را نزد دیگران و جاهای دیگر جستجو نکن! زیرا نخواهی یافت، کسی نخواهد داد. باید از درونت برخیزد. باید آن را ببینی. آن لحظه که همسرت، برادر و خواهرت، فرزندت، سلامی می کنند یا به سوی تو می آیند، لحظه ای شاد است. آن زمان که به سخن یک گرفتار گوش می کنی و زمانی داده ای که او دست کم سخنش ، دردش را به کسی گفته باشد و سبک تر شود، شادیست. آن هنگام که دانه ای برای پرنده ای می ریزی، به گلدانی آب می دهی،شادی است. شادی همان رشد گیاه است، شادی همان بازی کودک است، شادی پرخاش مادر، اخم پدر ، قهر خواهر و برادر است که یعنی تو برایش مهم بوده ای اندیشه کن که مهرشان دیگر چه عالم شادی دارد. سلامی می کنی، لبخندی می زنی، آرامشی به کسی می دهی شادی است. آن زمان که خشم خودت را در برابر همسرت، همکارت، همسایه فرو می بری و مهار می کنی، شادی است. آن زمانی که دیگران پرخاشگری می کنند و صبوری می کنی و آرامش ایجاد می کنی، در حالی که می دانی کارشان نادرست است، پیروزی و شادی است. همین که می توانی ببینی، می توانی بشنوی، می توانی پناه باشی شادی است. آیا بازهم بنویسم؟
این که می توانی غم داشته باشی، شادی است و گرنه چه تفاوتی با سیب زمینی داشتی؟
شادی در آن خانه شیک، آن هدیه گرانقیمت، آن پری پیکر، آن جاه و مقام نیست، شادی در آن سفر نیست! شادی در وجود خود توست!
بزرگوار، پس از آن که شادی را در خودت جستجو کردی، پس از آن که کوشش کردی که دیگران را شاد کنی یا آرامش دهی، در درون خودت هم به آرامش می رسی. هیچگاه هم منتظر آن نباش که دیگران تو را شاد کنند. چون آنها می کنند و تو نمی بینی!؟
آن که می گوید خدا عمرت بدهد، آن که سلامت می کند و صدها مورد دیگر. وقتی تو چشم هایت را بسته ای! چه توقعی داری؟
تو سلطان صاحبقران هم که باشی، دربارت پر از ملیجک و کریم شیره ای هم باشد، تا وقتی که نبینی، درونت شاد نباشد، سودی ندارد هنگامی که تو شادی هایی را که داری جستجو نمی کنی! چگونه چشم داشت داری که دیگران برایت به ارمغان بیاورند! اگر هم بیاورند خیالت را راحت کنم تو آنها را نمی بینی!.
تو دیگران را شاد کن، همین که آنها شاد می شوند، لبخندشان، چهره شان ، ارامششان همان پاداشی است که می خواهی، چه کنم که تو نمی بینی؟
شادم که تو را دارم که برایت بنویسم، این گونه حودم را رها کنم و برتو بتازم. شادم که شاید لختی ، اندکی وادارت کنم شادی را در خودت جستجو کنی . یا برافروخته شوی که این چگونه نوشتن است؟ شادم که بگویم برایم مهم بوده ای که چنین نوشتم.
شادی در وجود خود توست: باید بخواهی تا ببینی
آرانی