آشفته می شوم

آنهایی که بیش از سی سال دارند، "محمد تقی جعفری" آن فرهیخته دانشمند را به خاطر می آورند.
در دانشگاه تهران سخنرانی داشت: با آن لجهه ترکی (آذری) شیرینش می گفت: من اگر امروز بروم پشت در اتاق جراحی و بگویم چنین و چنان، چند نفر را می آورند که این مجنون را به تیمارستان ببرید. وای بر علوم انسانی که همه در آن وارد می شوند و همه صاحب نظرند! (نقل به مضمون بود وگرنه آن کلام گویا با واژگانی پرمایه او کجا و نوشته من کجا)
گرانمایه ای می گفت: بی سواد از کم سواد کم خطر تر است که این یکی نمی داند و آن یکی خود را دارنده نظر می داند.
بر خود نگریستم، مگر نه آن که درباره اقتصاد، اجتماع، سیاست، فرهنگ و ... نظر می دهم؟
اندیشیدم که آشپز نیستم و آشپزی نمی دانم، اما می توانم بدون ادعا، بگویم شور بود یا کم نمک، طعمی اضافه یا کم داشت.
اندیشیدم که بخشی از نظر من، ناشی از سلیقه، گرایش، انگیزه ها و ... است، می توانم بگویم، ولی اجازه ندارم داوری ارزشی کنم، می توانم بگویم ولی ادعای این است و جز این نیست نمی توانم داشته باشم. می توانم بگویم و باید تاب پاسخ دادن آگاه تر از خود را داشته باشم.
اگر تاب شنیدن نداشته باشم، یعنی مشکل از من است. حتی اگر کودکی چهارساله بگوید: "برو بابا!!!" (چه مصیبت بزرگی است این).

با همه بیزاریم از برنامه های تلویزیونی، بحث ها را پی می گیریم، خواه شبکه ایرانی باشد، خواه خارجی.
این میمانان، مجریان آنچنان سخن می گویند که چنین است و چنان، و هر که جز این اندیشه کند، چنین نام دارد. [ناسزاها را مودبانه می فرمایند].

گمان نمی کنم این ویژگی را اعتماد به نفس بگویند.

یادگرفتم: من که پس از سی و چند سال حتی در زمینه روان سنجی هم نوسوادم ، پس تاب و توان شنیدن نقد را داشته باشم. بدانم که این نظر من است با همین بضاعت. نظر من می تواند اشتباه باشد، حتی در رشته و گرایش خودم.

یاد گرفتم که هرگاه برآشفته شوم، نشانه کم مایگی من است. (بین خودمان بماند زیاد برآشفته می شوم)